گلدونا گل ندادند
درختا بار ندادند
گوسفند ا و گاوا و میشها ماست و پنیر ندادند
گندمهای بیابون
یک لقمه نون ندادند
چشمه های تو دالون
یک چیکه آب ندادند
به هر کی هر چی گفتم، به من جواب ندادند
مردای مست کوچه
تو جیباشون کلوچه
تلو تلو می رفتند
از پیچ و تاب کوچه
آی آدمای مرده ترس دلاتون رو برده
پس چرا ساکت هستید؟
سگ دلاتون رو خورده
به هر کی هر چی گفتم، به من جواب ندادند
نمیدونم من اول گفتم یا توکه: آخه بی معرفت ،مگه چند تا مثل تو دارم که بزارم بری...
وسال های سال وشبهای زار و روز های گرم تک وتنها در این آتش میسوزم که چرا هنوز جواب سوالم...
کاش اینطور نبود که شد ،کاش نمیشد اینطور..وباز هم حسرت کاش ها ،اما ها و اگر هاوداستان پر از ماتم حرف زدن با خودم ،نزدن با...دیگران که دیگر بودند که گمان بردند این دیگری از ما نیست دگر، تو چرا؟...