چه دنیایی...فکرشم نمیکردم که روزی بگم یاد اون روز ها بخیر که با هم بستنی موزی میخوردیم ,یاد کباب خوردنامون کنم و بگم خدا بیامرزدش...یاد نبودنت کنم وبه دلم بگم باید عادت کنی به ندیدنش ,به ندیدن خنده هاش...چشمهاش..وبا حسرت بگم: بی معرفت میدونی سهم این روزهای من از تو فقط یک ترانه است که نمیتونم حتی واسه خودتم بخونم!!!وبا یاده بغضت دوباره آتش درونم را از اشک هایم فهمیدم....
کنار آبی دلت
راهی به آسمون بزار
برای دلتنگی هامون
یه راهی مهربون بزار
نزار که حسرت دلم
نزار که این ندیدن هات
عادت بشه برای من
اشکی بشه توی چشمهات
باز دوباره نگاه من
باز دوباره نبودنت
باز دوباره روزگارو
خاطره زود رفتنت
تمومه شبنم چشمهات
بازم داره یادم میاد
آتیش زده این دلمو
وقتی که اسمتو میاد
.
.
.
یهار ۹۰
یادش بخیر اون روزا
چه حال وروزی داشتیم
میگفتیم میخندیدیم
تو دل غمی نداشتیم
اما حالا گذشته اون لحظه های نایاب ...
کاش بیای ...
مازیار روت تاثیر کرده ها!
اما خوب میفهمم این روزارو...
کم نکشیدیم./
یه راه مهربون بذار
برگردیم به اون روزا
کاشکی...
یادمه وقتی دلامون
می گرفت از غم دنیا
می زدیم زود به طبیعت
مث اون قدیم ندیما
حالا وقتی که دل من
می گیره از غم دنیا
با یه شاخه گل، یه مشت آب
زود میام بهشت زهرا...
من در آئینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
یادم نیمد شعر از کی بود ولی هر بار کی میخونمش بی نهایت لذت میبرم..بینهایت..ممنون
این نوشته هاتون هم قشنگه اما مجهولات یک چیز دیگست
یکی درد ویکی درمان پسندد...
یادش بخیر ها بعضی وقتها تا یکجاهایی از آدم رو بدجور میسوزونه
هنوز پایبند این زمانم انگار
نیامده این همه حرف دارم
نمی گذارم کلمه ها در جمله جا بیفتد
من از من بی تو جا بیفتد
به تو برسد
در تو بماند
هنوز نیامده گم کرده ام خودم را
بگذار نقطه
دوباره از سر سطر
سرعت گرفته روی ساعت زمان هایی که نبودی
نیستی
فدای تو. اخمو رو به آسمون می کنیم که همیشه دلمونو خون می کنه!
خنده هامون ارزونیه دوست.
شما بگی بریم و ما نیایم!؟ نمیشه./
چه شعر زیبایی....
و چه دلگیره این همه تنهایی و هجوم خاطرات
کاش میتوانستم تمام تلخی این روز هایم را شعر کنم...