مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

برو بابا!

نمیدونم کجای قصه زندگیمون رو با خودکار صورتی نوشتند که مردونگی ازش دور شده ،مردامون یادآور زیرابرو و شرت مارک دار و موی فشن شدند ونتیجش میشه اینکه تویه خیابون جلو چشمشون زنی رو میزنن ومردونگیشون که گل میکنه با موبایل فیلم میگیرند.نمیدونم کجای زندگیمون به زنده موندن با این خفت میارزه که زن هامون به عشق افسار کشی مد واین واون شوهر رو میزارن لا بیلاخشون و با یه عوضیتر از خودشون...بگذریم..بگذریم...پیشاپیش از همه دوستانی که خودشونو استثنا میدونند عذر میخوام،با کمال ادب به همراه عینکم...نمیدونم چرا اینقدر نا مهربون شدیم؟؟نمیدونم؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
ریحانه سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 17:08 http://nardebanytakhoda.blogfa.com/

نمی دونم منم !

بیـ دل چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 02:12 http://bidelam.mihanblog.com/

آخ گفتی رضا...
به جان خودم دوره بی ... و بی غرتیه!
یاد اون پسره تو دانشگاه افتادم که با خودکار صورتی می نوشت! روبرو خونشونم همیشه لوکیشن بود!
گور بابا همه اونایی که مردونگی رو واسه هر هرزه ای کنار میذارن (میدونم تند رفتم!) اما خدایی اعصاب واسه آدم نمیزارن که...
حال کردم./

بد زمونه ای شده لوطی پیدا نمیشه...

کافه باران چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 18:18 http://man-baranam.blogfa.com

مردی رو تو فیلم قیصر و فیلم قصاص باید پیدا کرد
تو داستان داش آکل صادق هدایت باید ژیدا کرد !

اینکه بهروز و کیمیایی و هدایت ما رو یاد مردونگی میاندازند خوب نیست..فقط!

شیدا پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 13:35 http://k0oli.blogfa.com/

درکش اصلا سخت نیست...وقتی هیچکس برای مغزش وقت صرف نمیکنه و همه در سطح زندگی به سر میبرند همین میشه...وقتی هیچکس نمیره دنبال اینکه ببینه زندگی واقعی چی هست...از این بهتر نمیشه...تازه باید شاهد بدتر از اینهاش بود...فکر کن این نسل الاف و بیکار کوچه خیابون ها بشه مادر پدر؛ بچه های اینها دیگه چی میشن...به به

ممنون که سر زدی.

ای داد بی دا...د

پریا پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 19:26 http://www.pariazizi.blogfa.com

دلهای پاک خطا نمیکنند فقط سادگی میکنندو امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست ....

ولی خطاست هرچند ساده..هر چند پاکترین...

کبی *** شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 12:00 http://dokhtarehbaran.blogfa.com/

سلام
چنند وقته این قضایا فکر خیلی ها رو به خودش مشغول کرده ...
و میشه گفت به آفته ....
خیلی خوشهالم که تو یه شهر کوچیک زندگی میکنم البته شنیدن این چیزا هه ادمو اذیت میکنه چه برسه به دیدنشون ...

به هر حال اینم رسم وجبرزندگی دیگه...که به مرور زما ن د اره بدتر هم میشه...

سپیده شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 21:27 http://hamkhone70.blogfa.com

سلام و ممنون از حضورت !کاش همش راست بود ؟؟؟

من اگه جای شما بودم که اصلانم نمی تونم باشم

هیچ وقت برای یه همچین سرنوشتی نمیگفتم کاش

راست بود ...و خدارو شکر میکردم که دروغه و دختری همچین

روزایی رو ندیده .... و اما در مورد صحت حرفام :

اینکه شما دوست عزیز تازه با وبلاگ من آشنا شدی و داری

قضاوت میکنی مشکل من نیست

من ۶ ساله که وبلاگ نویسی میکنم و فک نکنم اینقد

مزخرف و چرت باشم که تو این ۶ سال دروغ بنویسم

یا این همه بنویسم که آخرش به دروغ برسم

تو اون ۶ سالم تک تک روزام با نامزدم ثبت میشد

اما وقتی اون اتفاق افتاد یعنی دقیقا ۹ ماهه پیش

محبور شدم درشو ببندم و برم ... بعدشم دوباره برگشتم

چون فقط نوشتن آرومم میکنه ! دوست عزیز من برای اثبات

خودم واسه کسی وقت نمی ذارم .... اگه نمی گنجم توی ذهنت

منو نخون .... بازم ممنون از حضورت دوست عزیز

سلا دوست من..
مساله گنجیدن نیست که اگر هم بود بعید میدونم متوجه میشدی.
اینکه بین تو ونامزد سابقت چی اتفاق افتاده با اینکه برای خودت محترمه ولی دلیل نمیشه که بهش افتخار کنی..میدونی چرا؟یه نگاه به فاصله تان بنداز میفهمی...
اما اینکه ۶ سال مینویسی یا ۶۶ سال دلیل بر خوب نوشتنت نیست...چرا که در نوشتن متن جدای از سابقه نویسنده دلایل مهمتری هم هست.
خوشحال شدم که به نظرم حساسیت نشان دادی و این یعنی اینکه برای نوشته هایت در هر سطحی با هر مزمونی احترام قائلئ/
باز هم سر بزن اما نه فقط برای توجیح...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد