مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

همین روزهای یاپیزی که از غصه لبریزی....

مغازه های پر زرق وبرغی که هر کدام با قیمتهایی خاص به صورت رهگذران سیلی میزند...پسر همسنم که رو ویلچر نشسته و نگاهش داد میزنه که حسرت یه بار دیدن برف از پنجره،حسرت دویدن...حتی بی احتیاج کسی توالت رفتن ..تو دلش رسوب کرده..باد های سردی که انگار نوبرانه پاییزند برای همه کسانی که لباس گرم که هیچی غذای سرد هم ندارند...دیوان حافظ که با تفال اول جواب نمیدهد و باید تا دفعه سوم ادامه داد...اتاق آشفته ای که خبر از به هم ریختگی درون میدهد...آهنگ هایی که نماد خاطره هایی هستند از آدمهای بی خاطره ،کم خوابی های شب و فکر زیادو ترک چند باره سیگار...همه و همه خبر از یک چیز میدهند...همه و همه رسیدن چیزی را شاد باش میگویند،شایدم تسلیت...همه و همه...بگذریم.

نظرات 1 + ارسال نظر
عاصی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 21:58 http://osyangari.blogfa.com

سلام
قصد من خدای نکرده نه توهین بود و نه جسارت فقط تعجب کردم چرا نظرمو تایید نکردی و جواب ندادی، همین
الان فهمیدم چرا.
میدونی انتقاد تو خون منه هرچند خیلی ها رو میرنجونه و خیلی ها هم منو خودخواه فرض میکنن...ولی من برداشت شخصی خودمو در همون لحظه بیان میکنم... یکی دوساعت فکر نمیکنم چی بنویسم که این برداشت ممکنه با دوباره خوندن در روزهای اتی فرق کنه.. اینم از ویژگی انسان بودنه دیگه!

اما درباره این پست: تیتر این پست خیلی موزون و پرباره روزهای پر اندوه پاییزی میره ولی غمهای انباشته شده تو سینه و سگرمه ابروها کی محو میشه؟ باید منتظر بود منتظریه شاد باش... تسلیت و غم بسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد