مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

همین روزهای یاپیزی که از غصه لبریزی....

مغازه های پر زرق وبرغی که هر کدام با قیمتهایی خاص به صورت رهگذران سیلی میزند...پسر همسنم که رو ویلچر نشسته و نگاهش داد میزنه که حسرت یه بار دیدن برف از پنجره،حسرت دویدن...حتی بی احتیاج کسی توالت رفتن ..تو دلش رسوب کرده..باد های سردی که انگار نوبرانه پاییزند برای همه کسانی که لباس گرم که هیچی غذای سرد هم ندارند...دیوان حافظ که با تفال اول جواب نمیدهد و باید تا دفعه سوم ادامه داد...اتاق آشفته ای که خبر از به هم ریختگی درون میدهد...آهنگ هایی که نماد خاطره هایی هستند از آدمهای بی خاطره ،کم خوابی های شب و فکر زیادو ترک چند باره سیگار...همه و همه خبر از یک چیز میدهند...همه و همه رسیدن چیزی را شاد باش میگویند،شایدم تسلیت...همه و همه...بگذریم.