مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

دوباره...؟

همین اول بگم ممنون از تمام دوستانی که باعث دلگرمی اند در این روزهایی که بوی سردی گرفتند به خودشون،می خواستم دیگه ننویسم اما وقتی میبینم که دیدنی های این روزها شده زشتی ها،وقتی میبینم که دیدن فهمیدن تاوان داره ،وقتی میبینم که چه بغض هایی تو سینه ی خیلی ها رسوب میشه که...،وقتی نگاه غریبه عابران خیابون ها رو به هم میبینم ،وقتی که دوتا پیر مرد سر 100 تک تومن  به هم میپرند و فحش ناموس میدند ،وقتی که رابطه ها واسه پسر ها شده سکس و واسه دختر ها شارژ ایرانسل وقتی که شعر ها شده:به به چه آرایشی..وقتی که کتاب کافکا کم یاب بشه وروزنامه کیهان مجانی پخش بشه...وقتی با پرشیا مسافر کشی کنند تا بتونند یه شونه تخم مرغ بخرند وقتی خبر اول تلویزین میشه سفر به کرمانشاه..و....دیگه ننوشتن خیانت حساب میشه به خیلی ها دیگه از شرم بچه های ده دوازده ساله دست فروش به هم سن هاشون باید خجالت کشید..دیگه وقتش رسیده که تعارف  با خودمون رو پس بزنیم تا شاید....

تو این روزهای پی در پی

تو این شبهای تکراری

همه دنیا خاک سرد

همه سرشار زبیزاری...

ادامه مطلب ...

تردید.

دلگرفته از هوای یاییز که دیگه نه سوز خنکش میچسبه نه شب های بلندش...دلشکسته از خبر های بد و رویارویی با واقعیت های بدتر همه چیزو آماده کرده برای...اما شاید همین چند خط که برای نوشتن نوشتم نه خواندن امیدیست که مرهمی باشد هرچند میدانم که باز هم خودمو گول زدم..دلی که بگیره ،دلی که بشکنه دیگه حوصله ای واسه خوشی های کوچیک نداره شاید چند وقتی ننویسم..همین چند وقتی که میدانم به اندازه دلتنگیمه... به اندازه بزرگیه غمهای ناگفتنی.

خدا حافظ تا فردا های دور...

نمیدانم چرا امشب هوای عاشقی سَردَست

سکوتم معنی عصیان، دلم همصحبت دردَست

شبهای مردن مهتاب،دل از دلدادگی بیتاب

تمام زخم تنهایی،دلم را ریشخند کَردَست

گُلِ سرخ گلستان ها، که پرپر گشته است سالها

همین امشب همین حالا،فقط یک گُلپر زرد َست

نمیدانم  چرا  امشب ، همه  خفاش  بیدارند

نِگر ای مرد نامردان ، که دین بازی چه پروردَست

بَهایه عاشقی خون شد،تن مجنون گلگون شد

زمستانی دگر انگار، بهارت باز آوردست

نمیدانم چرا امشب، هوای عاشقی سرد است

سحر نزدیک شده اما، تن خورشید در بند است...

(مهر 90- رضا)

لازم نوشت:

1 -هنوز نهال های من گل نشده اند...

2 -هنوز هم جای شب میتوان این روز ها را گذاشت....شاید.