مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

مفهومات

کجایه زمان تکه ای از من جا مانده که حالا در پی اش تمام لحظه ها را کابوس میدانم؟کجا؟

همین باران پاییزی...

مرهم این روز های خط خطی شده خط به خط دنبال عاشقانه های شاعرانی دویدن که شاید تا دیروز هم نمیشناختمشان..شاید امروز هم... 

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست

آسمانا کاسه صبر درختان پر شده ست

 

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست

 

چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده ست

 

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است

 

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست

 

شهر گفتم؟شهر! آری شهر! آری شهر! شهر

از خیابان از خیابان از خیابان پر شده ست 

(فاضل نظری)

سعادت آباد ۸ شب خلوتِ خلوت

دلم این شب ها گرفته است از تمام نامهربانی هایی که این روزها مرام همه شده است،دلم کسی را میخواهد اما سرگشته وحیران،بیتاب و نالان شِکوه میکند از شُکوه نبودن ها،نخواستن ها...دلم که عمری تنگ همه میشد این روزهادر تب وتاب رفتن وماندن،به سان کسی است که دوراهی ها را نمیخواهد اما باید برود...دلم کسی را میخواهد اما همه غریبه اند،همه از جنس دیگری، همه از زمان دیگری وانگار که تبعید شده باشم به ناکجا آباد زندگی در بی زمانی محض...حس وحال معتادی خمار ،ستاره شب های تار،باکره ای نابکار یا حتی شاید معصومی داغدارحکایت این روزهایم باشد.هنوزهم حسرت دیدن هایی،صدایی مثل سوت دائم در گوشم میخواند شاید هم...هنوز هم خنده هایم از بیعادتیِ قاچاقی بین عاداتم است،هنوز هم هنوز گفتن حسرت دارد،وهنوز هم...شاید این من ها ، توهایی باشد که خواسته یا ناخواسته پنهانند در عطش پر از شبنم بین واژه ها وهنوز هم گفتن از خاک وسرودن از نهال زیر خاک جرم ...نمیدانم چه میخواستم بگویم اما نخواسته هایم را همه از حفظ خواندم...

زندگی عاشق شدن در پیچ وتاب لحظه هاست

اون که طاقت نداره پیشه نگاه ما خداست

قِصمون درسته که داره به آخر میرسه

ما که حرفی نداریم ،کفر ماهم ایمان ماست...