-
بدون شرح
یکشنبه 7 آذر 1389 00:39
مبارک آغاها و آقازاده ها...
-
صبور باش نازنین...همین.
جمعه 5 آذر 1389 18:53
صبر داشته باش.روزی هم امتحان تو شروع میشود. آن وقت عیارت معلوم و در همان حال خنده بر من را بر خود حرام می کنی.مطمئنم..مطمئن.
-
قدر غدیر؟!
پنجشنبه 4 آذر 1389 19:36
خدایا،از دشمنان علی به من برائت و از دوستان علی به من حمایت را نیاموز و نیز بیاموز از خود علی به من رشادت، شجاعت ،شهامت و عشق را در نهایت... به یاد دکتر شریعتی و در عید غدیر چه میتوان گفت جز از مولا علی؟ پس به یادش برایش گفتم آنچه خواندید،به نظرم همین مقدار از متن کافیست.
-
کاش...
چهارشنبه 3 آذر 1389 17:26
کاش امروزم آنقدر ارزش داشت که تقدیمت میکردم...خدای من همین امروز فقط...بی بهانه و یواشکی...باور کن این بار راست میگویم.
-
در آن سوی...
شنبه 29 آبان 1389 20:04
تا به حال انسانی را ندیده بودم که کوهی از غم باشد اما فقط به امید داشتن امید زندگی کند.هر روز چشم در راه به انتظار کسانی باشد که باز نخواهند گشت. گویی عشق بر ایشان نه در وصل که در هجران است... ( قسمتی از مقدمه ی آلبوم در آن سوی... اثر استاد حسین علیزاده)
-
همین امشب!
جمعه 28 آبان 1389 19:28
تو را می خوانمت هر شب و میدانم که چشمانم را نمیخواهی تر دیدن... بیا امشب که سخت مشتاق لبخندت به روی سختی هایم هستم... بیا امشب...
-
کاش...
یکشنبه 23 آبان 1389 18:05
کاش می دانستم آخرین بار هر چیز چه هنگام است... و حتی قبل تر ازآن. این یک سوال نیست.یک خواهش است...
-
تنها تر از من؟
پنجشنبه 13 آبان 1389 19:28
نگاهم به اطراف بود و فکر های مختلف دست از سرم بر نمی داشت:تو کجا این جا کجا؟اصلا چرا حالا؟آهی کشیدم ومثل پیر مردها از ته دلم گفتم ای داد بیداد...نگاهم که بر گشت دیدم نوبت به دیدگان تو افتاده است اینبار...و شعری که زمزمه میکردی این بود: " من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد ،...
-
باز هم باز میگردم...
یکشنبه 9 آبان 1389 20:33
باز میگردم.. با چشمانی که یادگاری کودکی من است.... آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟ حسین پناهی(سلام آخر)
-
فقط همین؟
سهشنبه 4 آبان 1389 13:04
تنهاییم را با تو تقسیم میکنم. میدانی که سهم کمی نیست...
-
ای دادبی داد...
شنبه 24 مهر 1389 21:11
گاهی وقت ها فکر میکنم این فرصت چند باره ای که برامون پیش میاد واسه چیه؟مگه خدا نمیدونه که باز هم ما بندگانش آبروش رو پیش فرشتگانش میبریم( اشاره به زمانی که خداوند انسان را خلق کرد و با افتخار به همه گفت من چیزی میدانم که شماها نمی دانید...)مگه یه انسان چند بار باید امتحان بده تا معلوم شه که قبول میشه یا نه؟خدایا!...
-
یک نام..یک نامه
سهشنبه 20 مهر 1389 16:13
من انتظار تورا برده ام از یاد..با انتظار های بیجایی که دارم از شما یا صاحب الزمان ...( حرف هایم در راه است...)
-
تکراریشم خوبه...
پنجشنبه 15 مهر 1389 17:17
گوشیم رو برداشتم خواستم به کسی زنگ بزنم که بتونم باهاش درد ودل کنم وهر چه تو دلم جمع شده بریزم بیرون.هرچه بین شماره ها گشتم کسی را پیدا نکردم.معمولا اینجور موقع ها می رفتم پیش خود خدا ولی اینبار روی این کار رو نداشتم وهمین فشار رویم را چند برابر کرده بود.همین که میدونستم از من راضی نیست بغض سراسر وجودم را احاطه کرده...
-
زشتیش...
شنبه 10 مهر 1389 18:30
زندگی آنقدر زشت هست که تکرار نشود وآنقدر سخت که کسی نخواهدش...
-
من(اونم ۳ تا)
چهارشنبه 7 مهر 1389 15:57
وقتی جهان اینقدر تاریک است و همه کثیف تر از من من چرا آنگونه نباشم که من میپسندد؟
-
تقدیم به باران
سهشنبه 6 مهر 1389 17:40
شاید کوتاه شاید زیبا اما دلنشین: هر کسی یه بهشتی روی زمین داره تا به بهشت حقیقی برسه .... همیشه چیزایی که لذت خاصی داره آدمو میکشه نابود میکنه... غیر از این فقط لذت عشق به پروردگار است...
-
ای زیبایی
شنبه 3 مهر 1389 16:41
بعضی چیز ها تو زندگی لذت خاصی داره که شاید چند بار بیشتر تکرار نشه..لذتی که دل تنگیه بعدش آدمو میکشه..متن زیرو بخونین: من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی هرگز هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز کشت ... زیبایی زیباست دیگه..چه میشه کرد؟
-
شما چرا؟ما رو بگی یه چیزی...
پنجشنبه 1 مهر 1389 13:53
باور کنید اصلا آدم سیاسی نیستم.یعنی به قول بعضی ها جییییگرشو ندارم که باشم(بخونید کهریزک و ...) اما دلم نیمد این پست مسعود ده نمکی رو براتون نزارم(تو ادامه مطلب اومده)آخه یکی نیست بگه اوس مسعود شما چرا؟؟؟ جناب ده نمکی اینجور افاضه فضل فرمودند: ((امام صادق در مورد رسیدن امر امامت از یک امام به امام بعد می فرماید: امر...
-
بابا بی خیال....
سهشنبه 30 شهریور 1389 11:26
واز جنس مردان زنانی آفریدیم زیبا ،خوش خلق وکم خرج والبته بی توقع.اگر باورتان نمی شود زن بگیرید واگر اینطور نبود حتما استثنایی از زنان را اختیار کردید وبروید یکی دیگر را بگیرید واگر باز هم نشد باز هم بگیرید اینقدر بگیرید تا بشود ما گرفتیم، شد....(آخ که چی میشد یه همچین آیه ای در قرآن بود)ولی این قرآن بزرگ وعظیم چنان به...
-
برداشتی از خاطرات یک دختر
جمعه 26 شهریور 1389 11:42
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما...
-
زمستان در راه است...
پنجشنبه 25 شهریور 1389 11:01
سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است (اخوان)
-
تا چند؟
دوشنبه 22 شهریور 1389 13:48
چقدر چلهنشینی؟ ... چهل ...چهل ... تا چند؟ چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند به دانه دانه تسبیح مادرم، موعود! که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند که روزها همه مثل هماند ـ سرد و سیاه ـ غروبها و سحرهاش خستهام کردند کشاندهاند مرا روزها به تنهایی گمان کنم که مرا منتظر نمیخواهند! تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست جهان...
-
لذت زندگی...
پنجشنبه 18 شهریور 1389 19:18
ا گه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم...در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ... 1-گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم. 2 -سعی کنیم بیشتر...
-
کودکیم کو؟
یکشنبه 14 شهریور 1389 12:51
بچه که بودم بااینکه قدم به طاقچه نمیرسید میدانستم همه خواستنیهایم انجاست امروز اما ازتمام خواسته هایم تنها قاب عکسی مرا می نگرد
-
فقر آزاد...
چهارشنبه 10 شهریور 1389 21:25
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ... میخواهم بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر ، گرسنگی نیست ..... فقر ، عریانی هم نیست ...... فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ......... فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست...
-
پژمرده ام...
شنبه 6 شهریور 1389 19:51
سرا پا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم اگر داغ دل بود ما دیدهایم اگر خون دل بود ما خوردهایم اگر دل دلیل است آوردهایم اگر داغ شرط است ما بردهایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گردهایم گواهی بخواهید: اینک گواه همین زخمهایی که نشمردهایم...
-
تنهایی
پنجشنبه 4 شهریور 1389 15:12
اذان صبح رو که گفتن بعد از نماز خوابیدم.خوب یادم نیست خواب چی میدیدم.بار اول که بلند شدم 5/11 بود.دوباره فکر های دیشب اومد تو ذهنم.گفتم عجب نعمتیه خواب که فکر رو از یاد میبره.سانس بیداری بعدی 30/1 بود.اون موقع قرعه به تنهایی هام افتاده بود که با چشم باز کردنم مثل سیل پشت در به ناگاه بربزه در یادم.وباز پناه بردم به...
-
حیف
دوشنبه 1 شهریور 1389 18:58
اسمش رضا بود وناراضی از خیلی چیز ها ،خیلی ساده سادگی از او میبارید وبرای همین هم شده بود شاید باران خیلی ها.چشمانش را که میبست سیاهی نمی دید،دست هایش را که گره میزد دیگر از اوی استوار چیزی باقی نمانده بود...روزگاری روزگارش خوش بود وحال شده بود خوشی روزگار دیگران..شاید میفهمید یا نه میفهمیدم چرا! اما دیگر نمیتوانستم.....
-
آینه
شنبه 30 مرداد 1389 04:27
آره ،خوب که فکر میکنم میبینم دقیقا یادم نیست از کی اینجوری شد...از کی باهاش قهر کردم؟نه اینکه قبلا با هم دوست بوده باشیم ها،نه فقط از روی تنهایی با هم حرف میزدیم.یعنی من و من تو آینه .دلم میگرفت میگفت عیب نداره با هم دو تا دل داریم یکیشم بیگیره به کسی بر نمیخوره.غمم میگرفت رفقیق غم هام بود..ای... چی بگم که خوشحال شده...
-
ای...
چهارشنبه 27 مرداد 1389 17:39
در بیمارستانی دو بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره اتاق بود بشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ... ساعتها با هم حرف میزدند و هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام...