-
عجب؟
دوشنبه 18 مرداد 1389 13:03
تا حالا شده دلت آنقدردلت بگیره که زمین رو بدون کوچکترین جایی واسه خودت ببینی؟زمان را ناگذر در گذران زندگی. آنقدر دلتنگ که چشمت حسرت گریه دارد ولی نمی داند به کدام بهانه باید بگرید وحنجره ات اما قدرت فریادی را دارد که تمام عقده هایت خالی شود اما ناتوانی از او قدرتمند تر وسکوت زیباتر در این نازیبایی زندگی.آخ که چه نعمتی...
-
ایثار
شنبه 16 مرداد 1389 21:34
آنقدر عاشق معشوقش بود که همه چیزش را فدایش کرده بود... ناگهان صدایی شنید!نه...انگار هنوز یک چیز برایش باقی مانده بود. به خیمه رفت و علی اصغر را هم آورد...
-
نمیدونم! باور کن...
پنجشنبه 7 مرداد 1389 03:31
خالیام ... پوچ ... و بیهوده . . . دیگر پست نمیزارم تا ۱۲ روز.میخواهم با خودم لج کنم.خودمو تنبیه کنم.تا شاید... کمی طولانییه ولی می ارزه. نمی دونم خواب بودم یا بیدار همه جا نور بود،خدا رو دیدم خدا همون نور بود... خدا دستانم را گرفت من براش حرف زدم ، درد و دل کردم اون فقط گوش می کرد و هیچ نمی گفت من گله می کردم... اون...
-
خدای من...
چهارشنبه 6 مرداد 1389 14:59
چقدر خوبه که خیلی چیز هارو نمیفهمیم..وگرنه از خجالت میمردیم... این یه حدیث قدسیه(حدیثی که مسقیم خود خدا گفته): مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَمَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَمَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَمَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَمَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ وَمَن قَتَلته فَعَلَیَّ دیته ومن علی دیته فانا دیته *******...
-
دلتنگ...
دوشنبه 4 مرداد 1389 12:57
دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا ؟ چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا ؟ قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا، همدمی خار کجا ؟ سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا ؟ هر که را تو بپسندی بشود خادم تو خدمت عشق کجا، نوکر سربار کجا ؟ کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا ؟...
-
سلام
جمعه 25 تیر 1389 19:19
و باز نیمه شعبان رسید ومن به نیمه راه نرسیده بریده ام... بریده ام در این پر پیچ و خم راه های زندگی که بندگی را از یاد برده ام... . . . و باز نیمه شعبان رسید ومن به نیمه راه نرسیده بریده ام... بریده ام در این پر پیچ و خم راه های زندگی که بندگی را از یاد برده ام... چشمم میبیند نه تورا ،نه برای تو... قلمم مینویسد نه برای...
-
نفس بکش...
چهارشنبه 23 تیر 1389 12:25
نمی دونم دیگه دل ودماغ شعر خوند واستون مونده یا نه؟ولی من اگه بفهمم یکی از جنس خودم شعر گفته یعنی تو زمونه خودم زندگی کرده..درد هاش درد های خودمه اعتقاداتش ای یکمی هم بهم نزدیکه صد در صد یه بار هم که شده شعرو تا آخر میخونم حالا این شما این هم یکی از شعر هام: نفس بکش ای اتاق بی نفس دست ببر از این هوا واین هوس . . . نفس...
-
آزادی...
یکشنبه 20 تیر 1389 14:57
چشمهامو می بندم و یادم میاد: من دارم تو عصر دی وی دی هزار تومنی زندگی میکنم،تو زمونه فارسی 1..گشت ارشاد وسخنرانی دکتر انوشه..بازشون که میکنم می گم من کجام؟چی می خواهم؟افتخارم چیست؟هدف؟ دوباره چشمهامو میبندم...اینبار به فقر میخندم و به استحمار وبه استضعاف و به... بازشون که میکنم، دنیای اونورو که میبینم، این بار اما...
-
ممنون...
جمعه 18 تیر 1389 18:54
مدتها بود که دنبال بهانه بودم واسه گناه کردن.دلم دلتنگ طعم گناه شده بود...دنبال اینکه ثابت کنم یاد من نیست و به همین دلیل می توانم کارم را انجام بدهم... همه چیز آماده بود...شاید چند لحظه بیشتر نمانده بود که توی ذهنم یاد یک عبارتی افتادم"جواب خوبی چیست؟ خوبی نیست؟" بعد ها فهمیدم دقیقا یکی از آیات سوره الرحمن...
-
محبتش را...
چهارشنبه 16 تیر 1389 19:46
چشم هایم را بستم دیدم پیرمردی با کودکی بازی میکند.کودک پرسید راستی خدا چند تا مارا دوست دارد؟ پیرمرد جواب داد:راستی خدا چرا مارا دوست دارد؟ فهمیدم که مهم دوست داشتن است ...خواستم بگویم:خدایا..دوستت دارم..اما دیر شده بود وراه بغضم بسته.....
-
خدای ما
دوشنبه 14 تیر 1389 14:27
گوشیم رو برداشتم خواستم به کسی زنگ بزنم که بتونم باهاش درد ودل کنم وهر چه تو دلم جمع شده بریزم بیرون.هرچه بین شماره ها گشتم کسی را پیدا نکردم.معمولا اینجور موقع ها می رفتم پیش خود خدا ولی اینبار روی این کار رو نداشتم وهمین فشار رویم را چند برابر کرده بود.همین که میدونستم از من راضی نیست بغض سراسر وجودم را احاطه کرده...
-
خواندنی
شنبه 12 تیر 1389 16:11
نمیدونم چرا ولی آدم هر چقدر هم که بی حال واسه نخوندن باشه یا حتی دمق تر از اون خوندن بعضی چیزا خیلی بهش میچسبه.چیزهایی که مطمئنی اگه نگهش داری بار بعدم لذت خودشو داره...متن پایین از اون چیز هاست که قول میدم بعد از گرفتن 5 دقیقه از وقتتون پشیمونتون نکنه... وصیت نامه چارلی چاپلین به دخترش... تو مرا نمی شناسی ژرالدین ....
-
حسرت توبه
سهشنبه 8 تیر 1389 01:15
ماه ها بود گناه می کرد و دیگر کاری عادی شده بود برایش.خدایش طی یک حادثه ای یک نشانه نشانش داد و او خجالت کشید.کاغدی نوشت"او تورا می بیند" وآن را رو سقف بالای تختش زد که هر گاه بخوابد فراموش نکند آنچه گذشته را.ماهها گذشت.دیگر آن کاغذ ونوشته هم چیزی عادی شده بود برایش.دوباره همان گناه را کرد.روی تختش دراز...
-
میلاد پدرم
شنبه 5 تیر 1389 12:47
و بازآغاز شد فصل دیگری از زندگیمان.فصل ها از پی هم میگذرند , روزها بیتابند , اگر حواسمون نباشد قصه تکرار روزمزگی. زندگی پر ز فرصت , ولی به شرطی که دیده بشن...راستی چند وقت پیش داشتم دفتر شعر قیصر را می خوندم.هوس کردم تو حال هوا ی این شاعردرد کشیده که شخصا به منشش احترام میزارم شعری بگم.حاصلشو تقدیم میکنم به روح...
-
گریه...
چهارشنبه 2 تیر 1389 18:43
داشتم سریال نگاه میکردم شخصیت چندم گفت:هر موقع بتونیم به راحتی خنده گریه کنیم ٬ به راحتی زندگی هم میتوانیم مرگ را بفهمیم.....به ذهنم اومد براستی که خندیدن هم گاهی اوقات چقدر سخت میشود.اینطور نیست؟ یه لبخند ساده چقدر پی چیده می شود گهگاهی..زمانی در زندگی هر کس میرسد که گریه از خندیدن راحت تر میشود برای همین هم است که...
-
آن روز
دوشنبه 24 خرداد 1389 16:21
یکی از دوستان داشت از سیزده به در تعریف میکرد..گفت یادش به خیر .شب که قلم به دست شدم نوشتم: یاد آن روز به خیر بود باد بادک و باد وکودک و آن همه چشم به سیر و در آنگوشه پارک پدری سالخورده دست ها پژمرده...چشم ها غم خورده...نگهش چون اثری بود بی اثر نگهی افسرده... یاد آنروز به خیر آفتاب از پس ابر ها بیرون آمده بود گرما بر...
-
کوتاه کوتاه
یکشنبه 23 خرداد 1389 17:26
گفتم شاید بعد نباشه چند تا از داستان کوتاه های خودمو بخونید داستان هایی که بیشتر از 3 خط نیستند پس ارزش خوندن رو دارند... 1 . چشم به راه : چشم به در دوخته بود اما در باز نمی شد.انتظار بی فایده بود.بعد ها در باز شد اما چشم بسته بود.انتظار بی فایده بود؟ ۲.دست ودل : عاقبت آن دست دست کردن ها کار دستش داد ...او را از دست...
-
آیینه
جمعه 21 خرداد 1389 13:46
روبروی آیینه ایستاده بودم وبا حسرت ناشی از کرده ها و نکر ده ها بغضم گرفت...ناگهان من در آیینه گفت: یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند. چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به ... یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند. چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به انتظار بنشینم؟ چقدر؟! کی...
-
گمگشته
سهشنبه 18 خرداد 1389 14:23
زمانی به دنبال بیتی از شعری روز ها گشتم تا پیدا کردم آنچه زبان دل تمام عشاق است.تقدیم به شما واو..... خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی، چه حکایت باشد سر مویی به غلط، در همه اندامم نیست ** میل آن...
-
زیبا
شنبه 15 خرداد 1389 23:05
۳ روز میشه که ۱جمله ازدرون آتشم زده: انسان مهاجر ابدی در خویش است اگر بایستد دیگر نیست..... برای دیدن ادامه کلیک کنید دلهره زنده ماندن ، زندگی را از یاد میبرد . هر کس آن چنان که در بیداری است ، خواب می بیند . اگر پیاده هم شده سفر کن ، در ماندن می پوسی. مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟ تا می توانی خر باش تا...
-
درد ودل آگاهانه با خدا
چهارشنبه 12 خرداد 1389 01:09
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...