-
نسیان!
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 06:33
حتی بهترین انسان ها هم به فراخور منافعشون تا جایی که بتوانند حیوانی ترین صفت هاشونو رو میکنند,قبل تر ها گمان میکردم فرق انسان و حیوان در عقل است بزرگتر که شدم فهمیدم در قدرت انتخاب است!البته طولی نکشید که با فهمیدن حقیقت جبر(زمان و مکان و...)به این طرز فکر خودمم خندیدم فقط کافیه بی تعصب به اطراف نگاه کنیم...هندونه...
-
و غروب جمعه ای دیگر...
جمعه 1 اردیبهشت 1391 20:02
بزن تنبور زَنهِ مستانِ شیدا بزن تا گم کنم پنهان و پیدا بزن تا بشکنم این هستی ام را زِ خاطر برده ام بد مستی ام را در این دنیای پر, از آدمک ها کجا جا هست برایه شاپرک ها؟ بزن تا بشکنم در هر سکوتی که پروازی کنم در هر هبوطی سرو پا مست شوم پروانه گردم به دور شمع خود جانانه گردم بزن آتش سراسر این وجودم ز شوق تو سراسر در...
-
بازگشتی دوباره
شنبه 26 فروردین 1391 16:50
گمان مبر که آسمان محرم راز دل ماست در این دیار بی کسی تنها تر از خدا,خداست از درون خود پوست انداخته ام و چنان در این صحرای سوزان عطش م میسوزاند که وعده دیدن ستارگان شب را از یاد برده ام... من مانده ام و من و من....و دیگر جای او خالی نیست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردین 1391 19:10
بیا برگرد به رویایی که از تو توی ذهنم هست هنوزم شب توی خوابم میشم با اسم تو سرمست... بیا برگرد...
-
تقدیم
جمعه 26 اسفند 1390 03:57
سکوتِ سردِ ناگریز,دلیلی بر بهانه هاست بهانه دلِ پرم , مطلعِ عاشقانه هاست من به تو نزدیک یا که دور,تو در وجودِ من نهان وصفِ وجود ناب تو, قسمت بیکرانه هاست در این دیار آرزو ,چه مشکل است فاصله ها خواب به امید دیدنت , امیدِ این شبانه هاست دلم هوایی شده باز ,به یادِ روی ماه تو گناه این دِلُست مگر؟که مستِ دلبرانه هاست!...
-
خواهم رفت..با تو.
یکشنبه 7 اسفند 1390 17:01
و مگر جز پروانگان عاشق که خود خواسته عاشقانه دست به خود سوزی میزنند ,عطش آتش جز سوختن برای کسی معنا دارد؟؟جز رنج و عذاب و درد...آری باید عاشق بود و حتی بالاتر از آن باید ایثار کرد ..گذاشت و گذشت تا بتوان پروانه وار گرد محبوب طواف کرد...طاف محبت, سالها میگذرد تا بفهمیم که محبت والاترین هدیه خدا به انسانش است ...هدیه ای...
-
همه شما ها..
شنبه 22 بهمن 1390 15:59
تقدیم به همه برادرانم,چه آنان که در بند و زندانند چه آنان که به پروازدر آسمان شهادت وچه حتی به آنان که در بند جهل خویشند... به آزادی یقین دارم به پایان شب تیره برادر جان مقام باش که این تلخی یه روز میره یه روز هم ما بدست هم بت خفاشو میشکونیم به زنجیر میکشیم ظلمو دوباره عدلُ میشونیم برادر جان مقاوم باش تو میتونی رها...
-
با تو...
پنجشنبه 13 بهمن 1390 00:50
باتو باید تا خدا پرواز کرد نغمه ای از شور هستی ساز کرد شاید این بودن نباشد کار من می توان با کوچ هم اعجاز کرد با تو باید در عروج از این قفس در به روی هرچه دشوار باز کرد می توان شاید برای زاغ ها با سکوت یک مترسک ناز کرد میشود حتی برای یاس ها با شکست یک شقایق ناز کرد شایدم میشد که با لبخند تو بی مهابا بغض را لجباز کرد...
-
کاشکی...
یکشنبه 9 بهمن 1390 18:29
دوست داشتم زندگی یک خواب بود مثل فصل کودکی , شاداب بود طعمی از یک آسمانِ مهربان طعمی از یک بوسه ی نایاب بود دوست داشتم زندگی هم رنگ داشت رنگی از رنگین کمانی ناب بود مثل کوچ قاصدک در بادها این مسیرآذین زپیچ و تاب بود روزها روزمرگی تاریک و گم تا همه شب ماه من, شب تاب بود در هیاهوی مترسک های زشت کاش یک عاشق فقط,بی تاب...
-
ریحانه ای تنها...
یکشنبه 2 بهمن 1390 15:40
در زندگی ما آدمها بی شک روز هایی پیش میاد که احساس یأس و نا امیدی چنان به دل شکسته مان چنگ میزند که بودنمان را باور نمیکنیم و در پی انکار داشته هامون هستیم,روز هایی که تو اولین جمله صحبت با هر کس حرف از رفتن و تلخی میزنیم...روز هایی که اصلا حواسمون نیست شاید از دور بشه بشون خندید...این حکایت روزهاست,شبها که دیگر جایه...
-
کوچ (برای تو که خود کوهی از دردی...)
پنجشنبه 29 دی 1390 00:39
در هجرت از خویشم ,در گریز از مَن ها بی صدا و سر در گم , همدرد خدا,تنها در کویری از بغضم , با نگاهی از حیرت بر آدم و برعالم , در آتشِ این غیرت برگشته زطوفانم,یا راهیِ طغیان ها ؟ این کیست شبیه من؟هم سوزِ بیابان ها ؟ این کیست که من نیستم,در آینه هجران ؟ من سایه ای ازخویشم؟یامُرده ای سرگردان ؟ از زندگی خواهم رفت,تا هست...
-
درد های تکرای
چهارشنبه 21 دی 1390 16:41
براستی فرق ما با حیوانات چه بود؟آیا همین که فکر میکنیم آدمیم,آدمیم؟ما خود کشی میکنیم,نهنگ ها هم میکنند...آن هم دسته جمعی نه در انزوا وعزلت خویش,ما رابطه جنسی داریم,خب کلاغ ها هم دارند...آن هم بدون فیلم و عکس این کثافت کاری ها,ما میخوابیم,خب روباه هم میخوابد...آن هم با تدبر جا و مکان و زمان خویش..نه چون ما در هر بیراهه...
-
تهران-90
سهشنبه 20 دی 1390 13:47
به اسم اعظمت سوگند,به این شور شباهنگام زمین تاریکه ازآغاز,زمان ایستاده درهر گام همه کابوس یک دردند,محبت را شهید کردند همه دلها پر از کینه,همه دستها دگر سردند نگاه ها تیرزهرآلود,چرا پر شد دلم از ترس؟ کجا خوابید خدای من,چرا بیداد بیدادرس؟ زمین از قبر تاریکتر,مثال غربتی دللگیر همه درصفی بی پایان,برای پخش مرگ ومیر نه...
-
تلخ نوشته ها...
چهارشنبه 14 دی 1390 17:30
به دنیا میایم با هزارتا ذوق و شوق پدر و مادروکلی امید آرزو,بزرگ میشیم و میریم مدرسه..میریم دانشگاه...میریم سر کار,و بزرگتر که شدیم ازدواج,بدون هیچ دلیلی بچه دار میشیم و بچمون بزرگ میشه و..این دور تا ابد ادامه داره,واقعا زندگی اینه؟همین که بزرگترین لذت آدمها بشه سکس و بدترینش داغ عزیزان شاید,این بود زندگی؟اینه همونی که...
-
اولین دستخط زمستانی.
جمعه 2 دی 1390 21:20
و باز جمعه ای دیگر...اما پیری این هفته,یک هفته نبود,به عظمت تمام حسرت شبهای تنهایی بود,به وسعت خواستن هایی که تو قادری برطرف کنی اما از حالا میدونم که نکردنش بهتره...منم وکوچه خلوت وسیگار روشن نگاه مات ودستی که دیگه حالا گرمای آتیش سیگارو حس کرد...امااین سوز وقتی نگاه به دلم میکنم خیلی دلچسیه...کاش دله آدمها مثه یه...
-
برایه نخواندن(لطفا متن زیر را نخوانید که برای خواندن نوشته نشده)
شنبه 26 آذر 1390 01:09
دلتنگ دلتنگم...دلم تنگ شده واسه صدای شاملو,واسه عاشقانه های بابک بیات...این روزها,این ماه ها این سالها میگذرند و هرچه بیشتر میگذرد احساسی شبیه در غربت به دام افتادن را با تمام وجودم تجربه میکنم..گویی از درون با خودم با این من خیالی غریبم و از بیرون با همگان...حتی گاهی میترسم برم جلو آینه..گاهی عکسهای خودم رو که میبینم...
-
دوباره ها...
یکشنبه 20 آذر 1390 23:13
میتوان در انتهای بیکسی از غروب آرزو فریاد کرد دلخوش کور نوره های شب نشد از تمام خشم روز بیداد کرد چشم دوخت بر چشم ماه چهارده ناله ای از جور این صیاد کرد زندگی تاوان ما شد در خزان یا خزان ی زندگی در یاد کرد؟ . . . .(پاییز 90)
-
دلهره...
جمعه 11 آذر 1390 18:31
باید شبو باور کنیم اینجا غروب دلگیرتره اینجا هنوز اسم وطن مارو به غربت میبره اینجا تویه هرروز وشب با سیل ترس و دلهره خورشید تاریک تر زقبل ماه داره شب رو میخوره وقتی که سایه ها دیگه همدم لحظه ها شدن تنهایی انگار واجبه اینجا که زشتی ها مدن وقتی زمستون های سرد عادت شدن برایه ما وطن شده قبر همه قبره,همه سرایه ما تو این...
-
شب...تنها...ساکت.
یکشنبه 6 آذر 1390 01:11
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آنکه خانهی تن...
-
همین روزهای یاپیزی که از غصه لبریزی....
جمعه 4 آذر 1390 18:27
مغازه های پر زرق وبرغی که هر کدام با قیمتهایی خاص به صورت رهگذران سیلی میزند...پسر همسنم که رو ویلچر نشسته و نگاهش داد میزنه که حسرت یه بار دیدن برف از پنجره،حسرت دویدن...حتی بی احتیاج کسی توالت رفتن ..تو دلش رسوب کرده..باد های سردی که انگار نوبرانه پاییزند برای همه کسانی که لباس گرم که هیچی غذای سرد هم ندارند...دیوان...
-
وطنی که بود..ویرانه ای که هست...!
دوشنبه 30 آبان 1390 18:22
یه سوال؟ بر سرمردم کشوری که روزی نماد صلح و آبادانی بود چه آمده که هر روز ویران تر از دیروز میشوند؟امروز تو اخبار دولتی دیدم که تیتر زده جنایت میدان کاج اینبار در خیابان شریعتی...پاییز هر سال رو انگار نذر کشتن همدیگه کردیم تو این کشور به تاراج رفته...تابستوناش رونگم هم خودتون ذهنتون میره سمت اسید پاشی..زمستوناشم که...
-
درد ودل...
پنجشنبه 26 آبان 1390 01:51
اینجا ایران است...سرزمین مادری منی که به خیلی چیز هاش افتخار میکردم ...وقتی تو تاریخ اسم کوروش رومیشنیدیم بهش غبطه میخوردم...وقتی حرف از رشادت های فاتح خیبر میشنیدم به شیعه بودنم میبالیدم...وقتی حرف ملی شدن نفت از این جور چیزا میشنیدم هوس سیاست میکردم وقتی اسم شهریار و شاملو به گوشم میخورد....اما امروز چی؟دخترکان...
-
حیرانی...
چهارشنبه 18 آبان 1390 18:38
در این بیداری ها که به کابوس شبانه میماند تا زندگی ،هر لحظه به هرکس اعتماد میکنم که شاید خودش باشد...همان که روزها در تب و تابش غرورم را بازیچه نگاه ها کردم، وشبها به یادش آرامش ساکت و دلگیرم را دلگیرتر،آری فقط به یک امید.هر جا که می رسم خودم را دست پاچه میبینم که مبادا از دست ندهم وترسی که انگار فقط هم بازیه دوران...
-
آن رضایی که بود.
شنبه 14 آبان 1390 20:29
حذف شد.
-
۸ آبان...باز هم این هشت های لعنتی...
یکشنبه 8 آبان 1390 15:38
نه! کاری به کار عشق ندارم! من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر ... در این زمانه دوست ندارم. نه!! کاری به کار عشق ندارم. لازم نوشت: ۸آبان سالروز درگذشت مرد درد ها قیصر عشق ها این بزرگ مرد عرصه شعر بر مردمی بیدرد تسلیت....
-
قدر غدیر..هرچند دیر!
پنجشنبه 5 آبان 1390 21:22
هرچند که این روزها هم حال و هوای خودم عوض شده هم شعرهام،هرچند که دیگه دل و دماغی واسه هیچ کاری نمونده ولی وقتی یکی از دوستان قدیمیم بهم رو زد و گفت واسه متن کارت دعوت غدیر شعر لازم دارند نتونستم روش رو زمین بزنم و شعر زیر رو گفتم...هر چند که خودمم میدونم این جور چیزها به درد اونجور چیز ها نمیخوره.... سلام ای همنشینِ...
-
۸
جمعه 29 مهر 1390 20:30
نمیدونستم پاییز امسال اینهمه برام زرده...سرده...
-
من!
سهشنبه 26 مهر 1390 19:40
اما گویی دیگر من، من نبودم ،هرچند با همان چهره ونمای قبلی اما دیگر بی هیچ قلبی بی هیچ روحی سرگردان وحیران در این دشت چو سگ گرسنه ای که پی هم نوع میگردد میگشتم وهر لحظه از خودم دور تر میشدم..امروز که از پیش آن فاحشه برگشتم گویی بکارت روحم را با پلمپ نداشته اش پاره کرد و باز من ماندم بی هیچ ما منی در این دنیای با عظمت...
-
دوباره...؟
دوشنبه 25 مهر 1390 16:52
همین اول بگم ممنون از تمام دوستانی که باعث دلگرمی اند در این روزهایی که بوی سردی گرفتند به خودشون،می خواستم دیگه ننویسم اما وقتی میبینم که دیدنی های این روزها شده زشتی ها،وقتی میبینم که دیدن فهمیدن تاوان داره ،وقتی میبینم که چه بغض هایی تو سینه ی خیلی ها رسوب میشه که...،وقتی نگاه غریبه عابران خیابون ها رو به هم میبینم...
-
تردید.
سهشنبه 12 مهر 1390 00:29
دلگرفته از هوای یاییز که دیگه نه سوز خنکش میچسبه نه شب های بلندش...دلشکسته از خبر های بد و رویارویی با واقعیت های بدتر همه چیزو آماده کرده برای...اما شاید همین چند خط که برای نوشتن نوشتم نه خواندن امیدیست که مرهمی باشد هرچند میدانم که باز هم خودمو گول زدم..دلی که بگیره ،دلی که بشکنه دیگه حوصله ای واسه خوشی های کوچیک...